دوشنبه 22 شهریور 1389 - نمايش : 2671 نسخه چاپی

  نامه علی رضا روشن به ابولفضل زرویی

سلام آقای زرویی. این نامه را تنها به جهت عرض تشکر از این که مرحمت کردید کمکم کردید خدمتتان نفرستاده‌ام، که شان شما به خدا اجل این حرف‌هاست و من کسی نیستم اصلا که تشکرم به حساب بیاید. صد البته ما کماکان مریدیم و رشد اگر می‌کنیم، از حق‌ مرشدی است که شما به گردن‌مان دارید و کاش حق‌گذار باشیم.


غرض عرض این نکته بود که برادرانه ازتان می خواهم مراقب خودتان باشید. نه آن زرویی بودید شما که بالا بلند و بشاش بود! بر شما چه رفته است در این چند سال و به سر آن موی و ابرو و سبیل سیاه چه آمده است و این موهای سفید برای چیست؟


آقا ما به خدا قدردانیم. دستمان کوتاه است، چه کنیم؟ باور بفرمایید خواست قلبی ما دور شدن از دنائت است و دعا کنید یاد بگیریم همنشین کردن گشاده دستی را با گشاده دلی- آن سان که شما دارید. چه بسا بارها شده بود که به خلق‌الله از خرده داراکی که داشته بودیم،‌ چیزکی دادیم، اما سعه صدر نداشتیم آنچنان، که تحمل غیر محبت هم بکنیم از دوست.


شما دلتان از دستتان گشاده‌تر است و این دلبازی بود در آن چشم‌های خسته که دلمان را گیراند و دلتنگتان شدیم.


ساده دلانه، پای ماشین، وقتی می‌رفتید بنشینید بروید، عارض شدم "رنگ کنید موهایتان را". یادتان باید مانده باشد. از صمیمیت بود باور کنید نه از حماقت. شما مویتان را در آسیاب رنج‌ها و کلمات شاید سفید کرده باشید، اما یقین دارم استخوان‌تان لای سنگ آسیاب سخت این روزگار که می‌گذرد - و چه بیهوده – خرد شده است. همین دوام که دارید، مایه مباهات است به خدا و کاش ما اهل فکر باشیم.
برادرم خطاب کردید آقا! لایق باشم خدا کند. دعا بفرمایید فرمانفرمای "الرحمن" هیچ بنده‌ای را به وحشت موهن "یهودا" شدن دچار نکنند. کاش درس مریدی بخوانم و رسم اخوت را از جنابتان تلمذ کنم، کاش...

خدا حفظتان کند
علیرضا روشن
روز بیست و هفتم زمستان 1385
پنج و نیم غروب

ارسال نظر
* نام شما : 
پست الکترونيک : 
وب سايت : 
* نظر شما :