دوشنبه 22 شهریور 1389 - نمايش : 9906
نسخه چاپی
پاره ترين قسمت دنيا !
كفشهايم كو؟!...
دم در چيزي نيست.
لنگه كفش من اينجاها بود !
زير انديشه اين جاكفشي !
مادرم شايد ديشب
كفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
كه كسي پا نتپاند در آن
***
هيچ جايي اثر از كفشم نيست
نازنين كفش مرا درك كنيد
كفش من كفشي بود
كفشستان !
كه به اندازه انگشتانم معني داشت...
پاي غمگين من احساس عجيبي دارد
شست پاي من از اين غصه ورم خواهد كرد
شست پايم به شكاف سر كفش عادت داشت... !
***
نبض جيبم امروز
تندتر مي زند از قلب خروسي كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود...
جيب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
كه پي كفش، به كفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش مي شكند »
كفش من پاره ترين قسمت اين دنيا بود
سيزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« ياد باد آنكه نهانش نظري با ما بود »
دوستان ! كفش پريشان مرا كشف كنيد!
كفش من مي فهميد
كه كجا بايد رفت،
كه كجا بايد خنديد.
كفش من له مي شد گاهي
زير كفش حسن و جعفر و عباس و علي
توي صفهاي دراز.
من در اين كله صبح
پي كفشم هستم
تا كنم پاي در آن
و به جايي بروم
كه به آن« نانوايي» مي گويند !
شايد آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توي صف پيدا كرد
بايد الان بروم
... اما نه !
كفشهايم نيست !
كفشهايم... كو ؟!
عالی بود ممنون