چهارشنبه 12 آبان 1389 - نمايش : 5684
نسخه چاپی
در رسیدن عید و سر رسید مواعید فرماید
توی تقویم ،دیدم ای فرزند
بیست روزی گذشته از اسفند
نیست دیگر زمان برای خرید
تا بجُنبی،رسیده عید سعید
باز هم از تو شرمسار شدم
بس که مشغول کار و بار شدم
ناگهان آه از نهادم رفت
که چه بد شد که باز یادم رفت
می شود بود و فکر عید نکرد؟
یا مگر می شود خرید نکرد؟
-گرچه قلباً از این سخن خجلم
ما نکردیم و شد،عزیز دلم-
وعده دادم اگر بهار شود
پس بنده نو نوار شود
باز گفتم:بهار خواهد شد
پسرم نو نوار خواهد شد
گفتمت:صبر کن،بهار آید
فصل کمبوزه و خیار آید
صبر کردی تو تا بهار آمد
فصل کمبوزه و خیار آمد
تُند و بی دیر و زود و سوخت و سوز
چشم بر هم زدیم و شد نوروز
بردم از یاد،از فرآموشی
که تو برعکس بنده،باهوشی
غافل از این که بی دخالت دست
وعده ها مو به مو به یادت هست
منم آن مردِ قولِ وقت شناس
که برایم نمانده هوش و حواس
می دهم وعده های بی تضمین
چون مدیرانِ پشتِ میز نشین
یک دو جینی وجُفت جُفت وتکی
روز و شب وعده می دهیم الکی
آه از آن وعده های بی بنیاد
که رود سر رسیدِ آن از یاد