چهارشنبه 21 مهر 1389 - نمايش : 6439
نسخه چاپی
ذکر«کمال خرازی»-حفظه الله-
آن مرد نیکو سرشت،آن بازیچه ی سرنوشت،آن لایق جهانبانی،آن آیت سخندانی،آن شیفته ی بلند پروازی،مولانا«کمال الدین خرازی»-ایّده الله تعالی-در طنز گویی از اساتید اهل فن بود و حریف هزار تا مثل من بود!
گویند:«زمانی در سازمان ملل با سران کفار مباحثت و مجادلت می کرد و اصحاب،شرح کراماتش با کفار می گفتند.پس کفارپرسیدند:«یا شیخ ،ما را بر مرتبت تو رشک می آید ،واگو تا با چه بدین جا رسیدی؟»گفت:«بدین جا که هستیم؟»گفتند:«آری»گفت:«با طیّاره!»پس همگی بر درایت او آفرین کردند.چون این حکایت با مولانا«جلال الدین رفیع»گفتند،گفت:«آبروی مان رفت!»این قضایا پیش مولانا«ولایتی»باز گفتند،گفت:«دمش گرم که راست گفت!»لیکن نگفت که این،در حق «کمال»گفتم یا «جلال»!
نقل است که هم در بلاد ینگه دنیا،وقتی،از یاران گم شد.تفحص کردند،در وادی «تگزاس»یافتندش که مجنون وار می رفت.گفتند:«یا شیخ!این چه حالت است؟»گفت:«دوشینه دیوان شمس می خواندیم،بدین بیت رسیدیم که:
از کجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر؟ننمایی وطنم
و این بر جان ما کار کرد و آن مهابت که در او بود،کار ما ساخت.»گفتند:«از چه؟»گفت:«از بیم آن که عاقبت،هم بدان جا رویم که آمده بودیم.چنان که «رجایی خراسانی»رفت.»
روزی از ولایت بدو نامه برداشتند که :«ای کمال،در بلاد غربت چگونه ای؟»گفت:«ای یاران!چگونه است حال آن که در دیار غربت با «قامفیوطر»و«قادیلاق»وکافّه ی کفار محشور است؟!»
نقل است که مولانا«سیروس ناصری»که نمایندگی ایران در سازمان ملل داشت ،تازه کار بود و در فنون طریقت،ناوارد بود.روزی شیخ ما «خرازی»-حفظه الله-با او گفت:«خواهی تا تو را نصیحتی کنیم تا در این مرتبت که هستی،پایدار بباشی؟»گفت:«آری ای مولای من.»گفت:«فوتینا»یعنی:نمی کنیم!
نقل است که روزی در «امریقیّه»می رفت و نا خوش احوال بود.پیش طبیب رفت که :
«I,m sick» یعنی:«ای طبیب،ما از راه دور آمده ایم در بلاد شما غریبیم و این درد صعب،در جان ما افتاده است و همزبانی نداریم؛چاره ای کن»پس طبیب گفت:
« Ya Kamal!Hara dan galir san?»
یعنی:«ای مولای ما!احساس غربت مکن که ما نیز از شماییم و این جا غریبیم و ما ونیم بیشتر مردم این بلد،درد تو داریم!»
گویند:وقتی به وعظ رفته بود و سخن درباب صله ی ارحام می رفت.چون مجلس تمام شد،با خود گفت:«ای کمال !شرم نکنی به سبب این مایه کوتاهی ها که در حق خویشان کرده ای؟»
پس عزم بر توبه کرد و اول بار،زیر بال «صادق خرازی»گرفت که از اقربا بود و پیوسته با خویشان گفتی که :«از ما بر شما،کوتاهی عظیم رفته است.زهی حق نا شناس مردا که ما باشیم،اگر دست تمام شما در سازمان ملل بند نکنیم!»
گویند: روزی کسی از اصحاب با شیخ ما «خرازی»-کثرالله امثاله-گفت:«ای مولای ما،دیشب در خواب،تو را دیدم که ایستاده بودی چون خورشیدی؛و مولانا«لاریجانی»با مولانا«رجایی خراسانی» آن جا بودند ومی گفتند:ما مولانا «خرازی» در این جا نمی بینیم-حفظه الله-!پس از هیبت این،از خواب جستم»پس شیخ ما،«خرازی»،اشک در چشمان گرد کرد وگفت:«ما نمی دانیم که چه هیزم تر بدینان فروخته ایم که چشم دیدن ما را ندارند؟!»