سهشنبه 30 شهریور 1389 - نمايش : 6913
نسخه چاپی
دست
تقديم به خاک پاي علمدار کربلا
شراره ميکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوي دفتر دست؟
قلم که عود نبود آخر اين چه خاصيتي است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟
حديث حسن تو را نور مي برد بر دوش
شکوه نام تو را حور ميبرد بر دست
چنين به آب زدن، امتحان غيرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست
چو دست برد به تيغ، آسمانيان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حيدر دست؟
براي آنکه بيفتد به کار يار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست
چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتي و آن دشت، بَحر و لنگر دست
بريده باد دو دستي که با اميد امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست
فرشته گفت: بينداز دست و دوست بگير
چنين معاملهاي داده است کمتر دست
صنوبري ِ تو و سروي، به دست حاجت نيست
نزيبد آخر بر قامت صنوبر دست
چو شير، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نيايد به کار، ديگر دست
گرفت تا که به دندان، ابوالفضايل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست
هواي ماندن و بردن به خيمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه انديشه داشت در سر، دست؟
مگر نيامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خيل و شد تر، دست
به خون چو جعفر طيار بال و پر ميزد
شنيده بود: شود بال، روز محشر، دست
حکايت تو به امالبنين که خواهد گفت
وزين حديث، چه حالي دهد به مادر دست؟
به همدلي، همه کس دست ميدهد اول
فداي همت مردي که داد آخر دست
در آن سموم خزان آنقدر عجيب نبود
که از وجود گلي چون تو گشت پرپر دست
به پايبوس تو آيم به سر، به گوشهي چشم
جواز طوف و زيارت دهد مرا گر دست
نه احتمال صبوري دهد پياپي پاي
نه افتخار زيارت دهد مکرر دست
***
به حکم شاه دل اي خواجه، خشت جان بگذار
ز پيک يار چه سرباز ميزني هر دست؟
به دوست هر چه دهد، اهل دل نگيرد باز
حريف عشق چنين ميدهد به دلبر دست
سلام و درود احوالاتتان را در مجله ی همشهری جوان خواندم و وقتی چند بیت از این غزل زیبایتان را دیدم ،مشتاق شدم که از اینجا هم دیدن کنم. خیلی زیباست . خیلی... موفق شدم باشید